محل تبلیغات شما



 

ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش را

باخویش کن بی‌خویش را چیزی بده درویش را

تشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق را

بر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش را

با روی همچون ماه خود با لطف مسکین خواه خود

ما را تو کن همراه خود چیزی بده درویش را

چون جلوه مه می‌کنی وز عشق آگه می‌کنی

با ما چه همره می‌کنی چیزی بده درویش را

درویش را چه بود نشان جان و زبان درفشان

نی دلق صدپاره کشان چیزی بده درویش را

هم آدم و آن دم تویی هم عیسی و مریم تویی

هم راز و هم محرم تویی چیزی بده درویش را

تلخ از تو شیرین می‌شود کفر از تو چون دین می‌شود

خار از تو نسرین می‌شود چیزی بده درویش را

جان من و جانان من کفر من و ایمان من

سلطان سلطانان من چیزی بده درویش را

ای تن پرست بوالحزن در تن مپیچ و جان مکن

منگر به تن بنگر به من چیزی بده درویش را

 

==========================================================

چیزی بده درویش را

همه ی نشانه ی فرهیختگی روشن بینی است نه آنچنان که صنعتی می گوید دارای ذهن ضد اسطوره ای بودن که با این تعریف کسی نمی ماندو اصولا آیا اسطوره ها در این عالم نقشی ندارند.آیا می توان گفت همه ی افراد دچار نوعی اسطوره اندیشی هستند و به نحو خودآگاه و یا نا خودآگاه در بند اسطوره های ذهنی خود به اسارت افتاده اند.؟؟.گفتار صنعتی در نافرهیخته خوانی کسانی که نام میبرد کاملا نشاندهنده جهت گیری فکری یکسونگرانه و ضد مذهبی اوست مذهب با اسطوره ها سرو کار دارد و این واکنش های ضد اسطوره ای که خود اسطوره ای شده است برای آن حضرت .فقط لاپوشانی اندیشه ضد دینی اوست چنانچه در جایی دیگر دکتر سروش را هم به کنایه و پنهانی به اسطوره اندیشی متهم میکند و دکتر نصر را که سرآمد اسطوره اندشان می داند و دکتر شریعتی را در هم می کوبد و بازرگان را و آل احمد را و شایگان را البته شایگان متقدم.از نگاه صنعتی فرهیخته کسی است که چون او باشد ولاغیر.

وبگذریم

علم چندان که بیشتر خوانی

چون عمل در تو نیست نادانی

کافی نیست علمی ئاشتن یا هنری یا ادبی یا فضلی باید در زندگی فرد آثار و تبعاتش نمایان شود بدون آن کمثل الحماری است که باری سنگین و ناکارا به دوش می کشد و در کسب آن هنر ها و فضایل جهد بی توفیق کرده است

 

وبحث ما تمام نشد و رییس هم نپرسید که ای گردن شکسته ی نا فرهیخته تو چیزی نمی خواهی بگویی و من شکسته ام!!!!

 

البته من از پوینت آف ویویی که به مسائل نگاه میکنم فیل میکنم که بیشتر کسانی که ویزدام آنها پارت استون  ور میدارد.و از نظر ایکوییتی و گراندیوزیتی در تاپ اسکور قرار میگیرند

آن دابتدلی باید فرهیخته حساب شوند.

وبا این حساب سیرکلی که افراد اجوکیتد را در خود قرار میدهد خیلی کانستریکتد خواهد بود.و نیاز به اکوییپمنت های زیادی هست تا آنرا اکسپند کنیم.

نکته ی دیگر بحث  استیک هولدر ها و شیر هولدر ها است  که در کالیکولوم های آموزشی کاملا میس میشوند.و به فاک میروند.واین یک فید بک پوزیتیو دارد         

ولی افراددر این موضوع اکانتبل نیستند و ما آل ردی در موردش بحث کردیم

به همین ریزن های آن لاجیکال بنده شما را الو میدهم که از من کریتیسیسم بکنید


فیه

عجبا فیه ما لا فیه

این جلسه سپید و قهوه ای  و سیاه و زرد بود

و داستان مبتلا بهی که نیاز به تحقیق بیشتر داشت و البته مبانی شرعی آن کاملا با دانسته های پیشین من مطابق بود و در آینده اگر فرصت دهند بیان خواهم کرد

اما آنچه مثل استخوان در گلویم گیر کرده است .داوری دوستان نزدیک استکه یا ناشی از نفاق من است یا ناشی از سو برداشت آنان .که در جمع سنتی کافرم می دانند و در جمع روشنفکری متعصبم می خوانند

وداوری می کنند که اگر من فقیر  ناچیز هیچ بلد ایرادی به مجتهد شبستری گرفتم دیگر با همه ی آنچه می گوید سر ناسازگاری دارم و یا اگر انتقاد تندی به سروش کردم(که بیشتر داشته هایم از اوست)یکباره دشمن او شده ام.و نمی دانم که چرا  هرگاه حرف میزنم متهم به هیجان زدگی می شوم و نمی دانم پس از بیست سال این سخن که  هم باشی عاشقانه برتر از همسری کاهلانه است.وهمسری بدون عشق پشیزی نمی ارزد و عشق سپید اگر باشد بر او شرف داردچرا اینقدر در ذهن دوستان غریب آمد.وگفتنش توسط من عجیب

و چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزم

واینکه تحلیل با تخیل متفاوت است و هرکس بر اساس تعریفش از پدیده ها آنها را بررسیمی کند. بغلاوه بنده حقیر فقیر صغیر دل حریرمعنای ایمان را از خودم اختراع نکرده ام که یک گوشه بنشانم و دست به آن نزنم هم منطوق ایمان و هم مفهوم ایمان در دیکشنری و در بیان عالمان و دانشمندان با اعتقاد و باور و اطمینان و یقین نزدیکی دارد نه با امید و اتفاقا حضرات هستند که برای ایمان معنای جدید ساخته اند و یک گوشه نهاده اند و تفسیر های قبلی را با معنی بعئی منطبق می کنند ویعنی اوا می خواهند یه هدف برسند بعد معنی ها را براساس نتیحه ای که می خواهند بگرند متحول می نمایندعجب محققان بی ذهنیتی داریم.

اگر از ایمان  در جهان جدید  امید استخراج شود  در زبان قدیم چنین مفهومی نداشته است به گواهی تاریخ

بله ایمان چیز دیگری است

چیز دگر ار خواهی چیز دگرم آمد


یار عزیز
من نماینده رسمی جماعت موسوم به روشنفکران دینی که شبستری و سروش از بارزترین چهره‌های آن هستند نیستم و به هیچ وجه این داعیه را ندارم که نظرات اینان بی‌خلل و سراسر درست است اما با کلیات دیدگاههایشان همدلم و فکر می‌کنم آن خطوط کلی فارغ از برخی جزییات که ممکن است قابل نقض و ابرام باشد دست کم در پهنه اندیشه‌ورزی امروز قابل دفاع است.
به گمانم حافظ یا هر کسی همانند او ملک طلق هیچ‌کس نیست و هر کس محق است خوانش خود از ایشان را عرضه کند و بقیه هم اگر موافق نیستند می‌توانند با ترازوی شواهد و استدلال به این داد و ستد اندیشه‌ورزانه وارد شوند؛ به تعبیر خود او: گر تو نمی‌پسندی تغییر ده قضا را. و البته جانب مدارا و مروت هم باید نگه داشته شود.
بنده کمترین اگر نقد روانشناختی هم کرده‌ام پس از نقدهای به زعم خودم محتوایی و در پایین دست آنها بوده و اتفاقاً به این منظور که تحلیلهای محتوایی، قربانی نگرانیهایی چون آسودگی خاطر دینداران و ضمانت پای‌بندی دینی نسلهای بعد نشود و چنانچه آن نقدهای محتوایی به چشم چون تو عزیزی نیامده حتماً ناشی از ضعف منطق گوینده است، لطفاً به گیرنده‌های خود دست نزنید!


فیه مالا فیه پنجاه ساله  \

ایمان به امید

حساب جلسات از دستمان در رفته است و حالا زیاد هم به قول آن دوست خوش قریحه مان توفیقی !!!نمی کند

اساس بحث ایمان و بود و تحلیل بیانات شبستری و سروش که ایمان را از جنس امید دانسته بودند و انسان امروزی که در معرض بمباران بی ایمانی است امیدی به وجود غیب هست و این حد اکثر ظرفیتی است که از ایمان می توان انتظار داشت.اگرچه به گمان من همین امید هم مراتبی دارد و در همه ی مومنان به یک اندازه نیست.و از خلوص پایین تا بالا ترین درجات را می تواند شامل شودوبرای انسان امروزی پذیرفتنی می نماید.

 

اما

توسل ایشان به حافظ برای تحکیم نظر امروزین خود و این ادعا که بله حافظ نیز در چنین موضعی بوده است به قدری  هضم ناشدنی است که حضور بی حضور در جمع دوستان!!

اینکه شبستری می گویدخوانش  تکست را باید با توجه به کانتکست  به انجام رساندحرف کاملا درستی است که خودش آشکارا از آن عدول می کند و کانتکست کاملا خداباورانه و مومن به غیب حافظ را رها می کند و بیهوده دست و پا میزند  که مفهومی کاملا جدید را از دهان وزبان حافظ بیرون بکشد واو را هم عقیده و هم راه بداند و بیت هایی از قبیل

کس ندانست که منزلگه مقصود کجاست را

از زبان حافظ نشانه ای از ندانم دانی حافظ از موضوع غیب می داندو حجم عظیم متن غیب باورانه و مومنانه را به کناری مینهد.تا به خیالی واهی حافظ را همراه خود بداند.این رویکرد های مصادره به مطلوب محور شایسته ی عالمان نیست چون موجب تردید بیشتر درمورد آنها می شود.

محکوم کردن راقم این سطور به احساساتی بودن و جواب نویسنده را با تحلیل روانشناختی دادن هم ذره ای به وزن نظر مغالطه امیزسروش وشبستری نمی افزاید

واز این شگفت انگیز تر و سرسام آورتر تفسیر غزل عطار بود در این راستا که بسیار و هزار بسیار از وحید عزیز غریب و بعید بود

ای در میان جانم و جان از تو بی خبر

این جا جز آهی اصغر آسا نمی طلبد

در ضمن پیتزا با خمیرکلفت برای نویسنده باعث دل درد می شود

 

 


در فیه ما لافیه آمده است رقص مستانه از بی خودی برمیخیزد. وبیخودی به بی خودی نمی توان رسید . آن سماع راست است که از دل آتش گرفته خاسته است. ودر قونیه دیده ام سماعیونی که غروب به مستی سماع الهی مشغول بودند و شب به مستی جمال می پرستان.زمانی مست میکنی تا ساز بزنی.وزمانی ساز میزنی و مست میشوی. و این نه استاد می شناسد و نه شاگرد بر سماع راست هر تن چیر نیست طعمه هر مرغکی انجیر نیست از سعدی خوانده ایم ظاهرِ درویشی جامه ژنده است و موی سِترده و حقیقتِ آن دلِ زنده و

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

امام علی (ع)